اسلام را چنان وصف کنم که کس پیش از من نکرده است . اسلام گردن نهادن است و گردن نهادن یقین داشتن ، و یقین داشتن راست انگاشتن ، و راست انگاشتن بر خود لازم ساختن ، و بر خود لازم ساختن انجام دادن ، و انجام دادن به کار نیک پرداختن . [نهج البلاغه]
خلوت روزهای من
خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
پنج شنبه 92 خرداد 30 , ساعت 2:33 عصر  

 

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود
یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند
مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!
از سخنان ملاصدرای شیرازی


نوشته شده توسط یک مامان | نظرات دیگران [ نظر] 
پاداش
جمعه 92 خرداد 3 , ساعت 2:21 عصر  

«فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ؛ خداوند هرگز پیمان شکنی نمی کند».(بقره: 80) «وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ؛ چه کسی به پیمانش پای بندتر از خداست». (توبه: 111) خاطره ای از شاگرد و استادش: چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری . بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه! استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت. استاد 50 ساله‌مان با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ای که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم. "من حدودا 21 یا 20 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو"که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم. استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم مثل تمام پدرها هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند... پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ... حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم. آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند. بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من. گفتم: این چیه؟ "باز کن می فهمی" باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! این برای چیه؟ "از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000تومان باشه نه 900 تومان! مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم... "چه شرطی؟" بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است. استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: "به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟*"


نوشته شده توسط یک مامان | نظرات دیگران [ نظر] 
پند
سه شنبه 92 اردیبهشت 3 , ساعت 5:14 عصر  

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست


وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره


وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته


وقتی تو زندگیت ،  زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری


وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده



وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی



 وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می  یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی
 


وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر

و شکیبایی   بهت بده


نوشته شده توسط یک مامان | نظرات دیگران [ نظر] 
علی
یکشنبه 92 فروردین 25 , ساعت 3:9 عصر  

تا علی ماهش به سوی قبر برد    ارزو ها را علی خاک کرد   خاک هم گویی گریبان  چاک کرد زد صداای خاک جانا نم بگیر تن نمانده هیچ از او جانم بگیر نا گهان بر یاری دست خدا دستی امد همچو دست مصطفی گوهرش را از صدف دریا گرفت احمد از داماد خود زهرا گرفت


نوشته شده توسط یک مامان | نظرات دیگران [ نظر] 
راه حل
چهارشنبه 92 فروردین 21 , ساعت 2:51 عصر  

یه شب سه نفر اشتباهی دستگیر میشن و در نهایت ناباوری به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم میشن....
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه .....
کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته .....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ....
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی
خوب بقیه داستان هم مشخصه، مسوولین زندان مشکل رو میفهمن و موفق به اعدام فرد میشن
....
نتیجه: لازم نیست همه جا راه حل مشکلات رو عنوان کنی


نوشته شده توسط یک مامان | نظرات دیگران [ نظر] 
ابلیس
چهارشنبه 92 فروردین 21 , ساعت 2:40 عصر  

 

روزى ابلیس (شیطان) در گوشه مسجد الحرام ایستاده بود. حضرت رسول صلى الله علیه و آله هم سرگرم طواف خانه کعبه بودند. وقتى آن حضرت از طواف فارغ شد، دید ابلیس ضعیف و نزار و رنگ پریده ، کنارى ایستاده است ، فرمود: اى ملعون ! تو را چه مى شود که چنین ضعیف و رنجورى ؟! 
گفت : از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم . فرمود: مگر امت من با تو چه کرده اند؟ 
گفت : یا رسول الله ! چند خصلت نیکو در ایشان است ، من هر چه تلاش ‍ مى کنم این خوى را از ایشان بگریم نمى توانم . فرمود: آن خصلت ها که تو را ناراحت کرده کدام اند؟
 
1 هنگامیکه به هم می رسند سلام می کنند.
2 با هم مصافحه می کنند.
3 برای هر کاری که می خواهند انجام دهند ان شاالله می گویند.
4 از گناه استغفار می کنند.
5 تا نام حضرت محمد (ص) را می شنوند صلوات می فرستند.
6 ابتدای هرکاری بسم الله الرحمن الرحیم می گویند.
 
(منبع: انورالمجالس، ص40)


نوشته شده توسط یک مامان | نظرات دیگران [ نظر] 
زنی که مثل تو قبری نداشت مریم هم
چهارشنبه 92 فروردین 21 , ساعت 2:33 عصر  

زنی که مثل تو قبری نداشت مریم هم
نبود، چون که به تو نیست، خاک، محرم هم

نشسته اند سر دست پخت سفره ی تو
به غیر ذات، همه، بلکه اسم اعظم هم

همه به سمت تو یا راکعند یا ساجد
اگر غلط نکنم قبله ی دو عالم هم

گلوی قافیه ها را نواختم تک تک
همه به وصف شما الکن اند این " هم" هم

و جای قبر تو را هیچ کس نمی داند
مسیح و حضرت ادریس، شیث و آدم هم

فدک تمامی دنیاست، این زیاد نبود
دریغ می شود از تو ولی همین کم هم

قبول کن به علی سخت سخت می گذرد
که نیست بر لب تو حال یک "عزیزم" هم

نه سیلی متشابه، نه محکمات فدک
نه خاک پوشیه ی گیسوان درهم هم

تمام حرف دلم نیست، حرف من این است
زنی که مثل تو قبری نداشت مریم هم...

حجت الاسلام رضا جعفری

 


نوشته شده توسط یک مامان | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2      >
درباره وبلاگ

خلوت روزهای من

یک مامان
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 11 بازدید
بازدید دیروز: 3 بازدید
بازدید کل: 70065 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
نوشته های پیشین

1385
1386
1389
مطالب گذشته
لوگوی وبلاگ من

خلوت روزهای من
لینک دوستان من

عاشق آسمونی
upturn یعنی تغییر مطلوب
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
جاده های مه آلود
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
گل باغ آشنایی
MATIN 3DA
****شهرستان بجنورد****
آقاشیر
برترین لحظه ها
سفیر دوستی
کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !
تنهایی......!!!!!!
سکوتی پرازصدا
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
بوی سیب
قصه بچه بسیجی
پاتوق دوستان
داریوش آریا
منطقه آزاد
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
*bad boy*
برادران شهید هاشمی
پاک دیده
شهریار کوچه ها
ترخون
عشق الهی: نگاه به دین با عینک عشق و عاشقی
تکبیر
شکیبا
ماه تمام من
.:شاه تورنیوز:.
اداره منابع طبیعی وآبخیزداری شهرستان مانه وسملقان
قتلیش
* روان شناسی ** ** psycology *
دوستانه
« « عاشقی » »
allah is my lord
یک عاشقانه ی ساده برای من......
به رنگ آبی
فرهنگی
خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا
بهار عشق
دل شکسته
زندگی سبز
تجربه های مربی کوچک
رویایی زندگی کردن...
تینا
♥ღردپای عشق♥ღ
مقاله های تربیتی
آسمان همیشه ابری نیست...
سکوت عاری از صداست.
فقط خدا
گل یا پوچ ؟
vagte raftan
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
شورای شهراندیشه
تب عشق
صمیمی با خواهرم
اسمس بارون
در حریم اهل بیت(ع)
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
نافذ
خرسند
تنهایی من
شهید سید محمد شریفی
هوافضا و هواپیما
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
خلوت تنهایی
مادرانه
چرا و چگونه...؟؟؟
در کوچه پس کوچه های دلتنگی
جک
قوطی عطار
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
پاداش
پند
علی
راه حل
ابلیس
زنی که مثل تو قبری نداشت مریم هم
[عناوین آرشیوشده]